اندیشمند چینی: معامله با ترامپ سراسر باخت است و نباید فریب ظاهر را خورد

«وو چون‌سی» مدیر مرکز مطالعات آمریکا اعتقاد دارد که ترامپ به‌دنبال «معامله» با همه دنیاست، اما این معامله‌ها بیشتر شبیه «فقط بگیریم، هیچ‌چیز ندهیم» است. از اقتصاد تا تایوان، پرسش اصلی این است: چین چگونه با رئیس‌جمهوری مواجه می‌شود که هر لحظه ممکن است تصمیماتش را عوض کند؟

به گزارش تحریریه، در ۱۰ ماه گذشته، دونالد ترامپ که به کاخ سفید بازگشته، همان‌طور که خود می‌خواست بارها در صدر گزارش‌های رسانه‌های مختلف جهان قرار گرفته است. در این میان، این پرسش که سیاست او نسبت به چین چگونه تغییر خواهد کرد، توجه وسیعی را به خود جلب کرده است؛ زیرا این موضوع نه تنها به روند روابط چین و آمریکا مربوط است، بلکه بر کل ساختار راهبردی جهانی نیز اثرگذار خواهد بود.

به‌تازگی، آکادمی مطالعات بین‌المللی شانگهای گزارشی با عنوان «نقطه عطف چه زمانی رخ می‌دهد؟ مسیرهای احتمالی سیاست آمریکا در قبال چین در دوران ترامپ ۲.۰» منتشر کرده است. این گزارش از سه بُعد، شامل بازی قدرت داخلی در آمریکا، تعاملات راهبردی چین و آمریکا، و تحولات ساختار جهانی، مسیر احتمالی سیاست دولت ترامپ در قبال چین را مورد تحلیل قرار می‌دهد.

وب‌سایت «گوانچا» از وو چون‌سی(吴莼思 مسئول اصلی این گزارش و مدیر مرکز مطالعات آمریکا در آکادمی مطالعات بین‌المللی شانگهای، دعوت کرده است تا به طور عمیق به تحلیل منطق درونی سیاست آمریکا در دوره ترامپ ۲.۰ و راهبردهای چین برای مواجهه با آن بپردازد.

اندیشمند چینی: معامله با ترامپ سراسر باخت است و نباید فریب ظاهر را خورد

گوانچا: در دوره نخست ریاست‌جمهوری ترامپ، شما اشاره کرده بودید که دولت‌های قبلی آمریکا رقابت چین و آمریکا را هم بر اساس شاخص‌های قدرت و هم بر اساس عوامل ساختاری ارزیابی می‌کردند، اما از نگاه ترامپ، «عظمت آمریکا» نتیجه مجموع شاخص‌های منفرد و عددی است. آیا این ارزیابی همچنان درباره عملکرد ترامپ در دوره دوم صادق است؟ از نظر سیاست در قبال چین، ترامپ ۲.۰ چه چیزهایی را از دوره اول به ارث برده و در چه مواردی تغییر ایجاد کرده است؟

وو چون‌سی: شیوه‌ای که ترامپ برای فهم امور بین‌الملل به کار می‌گیرد، در مقایسه با جریان‌های سنتی قدرت در واشنگتن و رؤسای‌جمهور پیشین آمریکا، تفاوت‌های آشکاری دارد. روشن است که او همچنان می‌خواهد هژمونی آمریکا حفظ شود، اما در عین حال به رویکرد دولت‌های قبلی در زمینه «ارائه کالاهای عمومی جهانی» یا ساختن نظام موسوم به «لیبرالیسم بین‌المللی» کاملاً بی‌علاقه است.

ترامپ به این موارد اهمیت می‌دهد:

🔸 اینکه آمریکا از سراسر جهان پول بیشتری به دست آورد، از جمله از طریق جمع‌آوری بیشتر تعرفه‌های واردات؛

🔸 اینکه جایگاه دلار در جهان محکم‌تر شده و هیچ کشوری توان به چالش کشیدن آن را نداشته باشد؛

🔸 اینکه آمریکا سامانه‌های تسلیحاتی بیشتر و قوی‌تری در اختیار بگیرد؛ برای نمونه سامانه دفاعی «گنبد طلایی»؛

🔸 اینکه آمریکا صنعت قدرتمند کشتی‌سازی را احیا کند تا نیروی دریایی‌اش تقویت شود؛

🔸 و اینکه ایالات متحده در حوزه فناوری‌های پیشرفته فاصله زیادی با دیگر کشورها داشته باشد.

در نتیجه، درک ترامپ از جایگاه هژمونیک آمریکا کاملاً عینی و محسوس است، نه بر اساس مفاهیم انتزاعی مانند انتقال قدرت یا ایدئولوژی. این تفاوت ممکن است بر نحوه مدیریت او در رابطه با چین اثر بگذارد.

در حوزه سیاست در قبال چین، در گزارش اخیر ما یکی از همکاران به‌روشنی بیان کرده که سیاست‌های دولت ترامپ ۲.۰ ادامه روندهای گذشته است. دولت ترامپ ۲.۰ همچنان چین را «رقیب اصلی» می‌داند و همچنان از انواع ابزارها برای مهار چین استفاده می‌کند؛ از جمله تعرفه‌های تجاری، کنترل صادرات، و بازدارندگی نظامی.

اما، در مقایسه با دوره بایدن، روابط دولت ترامپ ۲.۰ با متحدان آمریکا و با نظام جهانی دچار تغییر شده است. و در مقایسه با دوره نخست ترامپ، او اکنون تجربه بیشتری دارد و سیستم تصمیم‌گیری‌اش کمتر تحت تأثیر جریان‌های سنتی قدرت قرار دارد.

تا این لحظه، مسائل داخلی آمریکا و وضعیت امنیتی در پیرامون آن، بخش عمده توجه ترامپ و تیمش را به خود جلب کرده است. علاوه بر این، ترامپ به جنگ روسیه و اوکراین، نزاع فلسطین و اسرائیل، و سایر موضوعاتی که شاید برای او امکان کسب «جایزه صلح نوبل» را ایجاد کند نیز اهمیت می‌دهد.

اندیشمند چینی: معامله با ترامپ سراسر باخت است و نباید فریب ظاهر را خورد

گوانچا: ترامپ اکنون با پرونده‌های متعدد حقوقی و همچنین کنگره‌ای کاملاً دوقطبی روبه‌روست. گزارش از یک‌سو اشاره می‌کند که سیاست امروز آمریکا «رئیس‌جمهور قوی، کنگره ضعیف» است، و از سوی دیگر می‌گوید «اکوسیستم پرتنش سیاست داخلی آمریکا مانع خواهد شد که ترامپ بتواند در سیاست چین گام‌های بزرگ بردارد». آیا این دو گزاره متناقض نیستند؟ و فشارهای سیاسی داخلی مشخصاً چگونه بر فضای تصمیم‌گیری و توان اجرایی دولت ترامپ در قبال چین اثر می‌گذارد؟

وو چون‌سی: «رئیس‌جمهور قوی و کنگره ضعیف» واقعیت دارد؛ اینکه ترامپ در روند تصمیم‌سازی فعلی آمریکا نقش مسلط‌تری دارد نیز درست است. اما این به معنی آن نیست که تصمیم‌های او تغییرناپذیر باشد. می‌دانیم که او بارها موضع خود را درباره تعرفه‌ها عوض کرده است؛ در موضوع جنگ روسیه و اوکراین نیز بارها حرف‌های متفاوتی مطرح کرده. بنابراین کاملاً ممکن است تصمیم‌های او تحت تأثیر قرار گیرد.

چند عامل مشهود در این زمینه وجود دارد:

۱. واکنش بازار. بعد از آنکه ترامپ طرح «تعرفه‌های متقابل» را اعلام کرد، همه تأثیر واکنش بازار را دیدند.

۲. اثر «اثر تازگی» یا اثر گفت‌وگوی آخر. اغلب گفته می‌شود که دیدگاه ترامپ بسیار متأثر از آخرین کسی است که با او صحبت کرده است؛ کمابیش همین سبک به چشم می‌خورد.

۳. محاسبه هزینهفایده. آنچه ترامپ «معامله» می‌نامد، در عمل یعنی عادت به حساب‌وکتاب کردن هزینه و سود. در روابط با چین، اگر با یک روایت فراگیرِ «مهار چین» در داخل آمریکا مواجه شود، حساب‌وکتاب او چگونه خواهد بود؟ بسیاری در آمریکا هستند که خواهند کوشید کاری کنند ترامپ «بداند این مسیر هزینه دارد» و عقب‌نشینی کند.

به نظر من، حتی اگر جریان سنتی قدرت وارد دولت نشود، باز هم ابزارهایی برای اثرگذاری بر تصمیم‌های ترامپ دارد. یکی از مهم‌ترین ابزارها ساختن روایت و استفاده از رسانه برای شکل‌دهی افکار عمومی است. ترامپ نسبت به افکار عمومی و نظرات پایگاه رأی خود حساس است؛ بنابراین، فشار رسانه‌ای و افکار عمومی اکنون احتمالاً کارآمدتر از فشار مستقیم در کنگره خواهد بود.

گوانچا: در ماه‌های اخیر، در داخل آمریکا صداهایی شنیده شده که از «ازسرگیری تعامل» بین چین و آمریکا یا «همزیستی مسالمت‌آمیز» حمایت می‌کنند. آیا می‌دانید این دیدگاه‌ها از سوی چه گروه‌هایی مطرح می‌شود؟

وو چون‌سی: حدود ده سال پیش، یک اندیشکده آمریکایی گزارشی مهم منتشر کرد و ادعا کرد که آمریکا باید از سیاست «تعامل» با چین دست بکشد. همین دیدگاه در عمل آثار بسیار منفی به همراه داشت، تا جایی که بعضی افراد در داخل آمریکا خواستار «جدایی کامل» یا «قطع کامل وابستگی» با چین شدند.

در این سال‌ها، سیاست به‌اصطلاح «جداسازی و قطع زنجیره» ضربات شدیدی هم به روابط چین و آمریکا و هم به صلح و توسعه جهانی وارد کرده است.

اکنون در برابر واقعیت‌های فراوان، برخی در داخل آمریکا شروع کرده‌اند به بیان نظرات متفاوت. محققان دانشگاهی و کارشناسان اندیشکده‌ها مقالاتی می‌نویسند و از «تعامل دوباره» میان چین و آمریکا دفاع می‌کنند. بسیاری از فعالان اقتصادی و فناوری در آمریکا نیز بارها تأکید کرده‌اند که چین و آمریکا در این حوزه‌ها وابستگی‌های بسیار گسترده‌ای به یکدیگر دارند و جدایی کامل واقع‌بینانه نیست.

اما مسئله اکنون این است: آیا این صداهای عمل‌گرایانه می‌توانند بر صداهایی که به تقابل ایدئولوژیک یا رقابت قدرت‌های بزرگ علاقه دارند، غلبه کنند یا خیر.

گوانچا: به نظر شما، کدام گروه‌های ذی‌نفع کلیدی در آمریکا بیشترین توان را برای تأثیرگذاری بر میزان سخت‌گیری یا انعطاف دولت ترامپ در قبال تعرفه‌ها یا سیاست فناوری علیه چین دارند؟ آیا میان مطالبات این گروه‌ها تعارضی وجود دارد؟

وو چون‌سی: ترامپ به‌طور ذاتی به تعرفه علاقه دارد و روند کلی تقویت کنترل بر فناوری‌های پیشرفته در برابر چین نیز به‌سختی تغییر خواهد کرد. آنچه محتمل‌تر است این است که تصمیم‌گیری‌ها «مورد به مورد» انجام شود. بسیاری از آمریکایی‌ها می‌گویند افزایش تعرفه‌ها در واقع هزینه مصرف‌کنندگان آمریکایی را بالا می‌برد، اما برای ترامپ مزایای دیگری مهم‌تر است: مثلاً افزایش درآمد دولت یا وادار کردن شرکت‌ها به ساخت کارخانه در آمریکا.

در ماه‌های اخیر شاهد بوده‌ایم که گروه‌های کشاورزی آمریکا توانسته‌اند بر دولت ترامپ اثر بگذارند. نوسانات بازار سهام، بازار ارز، یا بازار اوراق قرضه نیز تا حدی می‌تواند بر تصمیم‌های ترامپ اثر داشته باشد. شرکت‌های بزرگ آمریکایی هم توانایی لابی‌گری دارند. با این حال، هنگامی که فضای کلی در آمریکا چنین است که چین را رقیب اصلی می‌دانند و قصد فشار بر چین دارند، نباید نقش این عوامل را بیش از اندازه بزرگ کنیم. این عوامل صرفاً در شرایط مشخص می‌توانند باعث شوند اقدامات دولت ترامپ در برابر چین با احتیاط بیشتری انجام شود.

اندیشمند چینی: معامله با ترامپ سراسر باخت است و نباید فریب ظاهر را خورد

ترامپ و جنسُن هوانگ، مدیرعامل انویدیا – منبع: نیویورک تایمز

گوانچا: «نقطه عطف» در عنوان گزارش، اشاره به چه نوع یا چه سطحی از تغییر در سیاست آمریکا نسبت به چین دارد؟ از نظر شما، رخ دادن این نقطه چرخش را چه رویدادها یا نشانه‌های کلیدی مشخص می‌کنند؟

وو چون‌سی: درباره اینکه «نقطه عطف» چگونه باید تعریف شود، بحث‌های زیادی وجود دارد. در جلسه‌ کارشناسی که درباره گزارش برگزار کردیم و نیز در نظرهای کارشناسان بیرونی، این پرسش مطرح بود که دقیقاً چگونه باید نقطه عطف را شناسایی کرد. به نظر من دست‌کم دو رویکرد برای بحث درباره این مفهوم وجود دارد:

رویکرد اول، «نقطه عطف ساختاری» است.
این نوع نقطه عطف وابسته به تغییرات بزرگ در نظام بین‌الملل یا تغییرات بنیادین در توازن قدرت میان قدرت‌های بزرگ است. برای نمونه، دگرگونی در نظام دوقطبی آمریکا–شوروی و پایان جنگ سرد، بر سیاست آمریکا نسبت به چین تأثیر گذاشت.

رویکرد دوم، چیزی است که من آن را «نقطه عطف رویدادی» می‌نامم.
یعنی وضعیتی که سیاست آمریکا در قبال چین، به‌دلیل عوامل خاصی، از مسیر برنامه‌ریزی‌شده منحرف شود. ما معتقدیم در دوره کنونی، سیاست دولت ترامپ ۲.۰ در برابر چین می‌تواند دست به اقداماتی متفاوت بزند، هرچند از منظر کلی، آمریکا همچنان چین را «رقیب اصلی» خواهد دید. گزارش ما بخشی از یک کار سالانه است و بیشتر بر تغییراتی تمرکز دارد که در حال حاضر یا آینده نزدیک ممکن است رخ دهد.

دلیل اینکه امسال مسئله «نقطه عطف» را مطرح کردیم این است که دوره ترامپ ۲.۰ واقعاً ویژگی‌هایی دارد که با دوره نخست او و همچنین دوره بایدن تفاوت دارد. در روابط چین و آمریکا، تعریف طرف مقابل بسیار مهم است. اکنون آمریکا تقریباً همچنان با رویکرد «بازی صفر–صفر» به روابط چین و آمریکا نگاه می‌کند. به همین دلیل است که مفهوم «رقیب راهبردی» که آمریکا به کار می‌برد، بسیار مشکل‌زا و منفی است.

رئیس‌جمهور شی جین‌پینگ هنگام دیدار با ترامپ در بوسان گفت که چین و آمریکا باید «شریک و دوست» باشند. اگر سیاست آمریکا در قبال چین بتواند به این سمت حرکت کند، این یک پیشرفت بسیار مثبت خواهد بود.

گوانچا: به نظر شما، مهم‌ترین جهت‌گیری چین برای مقابله با راهبرد دولت ترامپ ۲.۰ علیه چین چیست؟ تاکنون در برابر اقدامات ترامپ ما عمدتاً در وضعیت «پاسخ منفعلانه» بوده‌ایم، اما گزارش شما پیشنهاد می‌کند که «باید تا حد ممکن سیاست آمریکا را به سمت توسعه سازنده روابط چین و آمریکا هدایت کنیم». مشخصاً چگونه می‌توان آمریکا را هدایت کرد؟ و چه موضوعاتی را می‌توان به‌طور فعال روی میز قرار داد؟

وو چون‌سی: شاید نتوانم خیلی جزئی به این سؤال پاسخ دهم، زیرا برداشت ما از زمانه و جهان، یک رویکرد کلی و کل‌نگر است. چین اصولاً معتقد است که آمریکا در مسیر نادرستی حرکت می‌کند؛ مثلاً تعریف رابطه چین و آمریکا بر اساس بازی مجموع صفر، یا پافشاری بر روند معکوس جهانی‌سازی. به همین دلیل، چین طی این سال‌ها بارها تأکید کرده است که نباید «همراهِ آمریکا برقصد»!

آمریکا چارچوب رابطه با چین را بر اساس رقابت قدرت، ایدئولوژی و «جنگ سرد» تنظیم می‌کند، اما نگاه چین این‌گونه نیست. چین می‌پرسد: آیا این مسیر در سمت درست تاریخ قرار دارد؟ آیا به بهتر شدن زندگی مردم کمک می‌کند؟ آیا به تحقق احیای بزرگ ملت چین یاری می‌رساند؟ بنابراین چین مسئله چین–آمریکا را در یک چارچوب بسیار بزرگ‌تر بررسی می‌کند.

در شرایط کنونی، اقتصاد مهم‌ترین نگرانی مشترک دو کشور است و باید در خط مقدم باشد. از سوی دیگر، با در نظر گرفتن واقعیت فشارهای آمریکا بر چین، اینکه چگونه از تشدید تنش‌ها جلوگیری شود، نیز یکی از موضوعات مهم در حوزه امنیت است.

فکر نمی‌کنم در گزارش ما از عبارت «پاسخ منفعلانه» استفاده شده باشد. مشاهدات من این است که طی این سال‌ها، کار چین در قبال آمریکا هم دارای تفکر خط قرمز و تهدیدات بوده و هم حاوی ابتکار راهبردی.

ما دیگر اجازه نمی‌دهیم تعریف رابطه صرفاً در چارچوبی باشد که آمریکا تعیین می‌کند، و در انتخاب موضوعات نیز استانداردهای خودمان را داریم. البته هر دو کشور برای یکدیگر «مسئله» می‌سازند. چین باید به مسائلی که آمریکا مطرح می‌کند پاسخ دهد، و آمریکا نیز باید به مسائلی که چین مطرح می‌کند پاسخ دهد. از نظر توان، آمریکا همچنان قوی‌تر است و شاید به همین دلیل در پرسش از واژه «منفعل» استفاده شده. اما این قدرت نسبی ریشه تاریخی دارد و در حال تغییر است.

چین در این سال‌ها همواره فعالانه تلاش کرده روابط را به سمت سلامت، ثبات و سازندگی سوق دهد. همان‌طور که قبلاً هم گفتم، چین نمی‌پذیرد که رابطه با منطق بازی مجموع صفر و «رقابت راهبردی» تعریف شود. بلکه معتقد است چین و آمریکا باید بر پایه برابری، احترام و منافع متقابل یک رابطه باثبات، سالم و پایدار بنا کنند.

در موضوعات مشخص نیز چین زیر «چوب رهبری آمریکا» حرکت نمی‌کند:

در اقتصاد و تجارت: چین با «جداسازی و قطع زنجیره» مخالف است، با تعرفه‌های غیرمنطقی آمریکا مقابله می‌کند، و فعالانه از ثبات زنجیره تولید و تأمین دفاع می‌کند.

در مسائل منطقه‌ای: چین با منطق جنگ سرد و تقسیم‌بندی اردوگاهی مخالف است و از صلح، ثبات و همکاری متقابل در منطقه حمایت می‌کند.

در مسائل جهانی: چین از چندجانبه‌گرایی واقعی حمایت می‌کند و امسال «ابتکار حکمرانی جهانی» را مطرح کرد تا به صلح، توسعه و همکاری تمدن‌ها انرژی مثبت تزریق کند.

صادقانه بگویم، من واقعاً با عبارت «پاسخ واکنش منفعلانه» موافق نیستم. چین باید از چارچوب ذهنی آمریکا خارج شود و روابط خود با آمریکا را در چارچوب تفکر راهبردی خودش تحلیل و ارزیابی کند. بسیاری از واقعیت‌های جدید در حال شکل‌گیری است، و برخی تحلیل‌ها و زاویه‌دیدهای قدیمی دیگر مناسب توضیح سیاست امروز چین نیستند.

اندیشمند چینی: معامله با ترامپ سراسر باخت است و نباید فریب ظاهر را خورد
۱۸ مارس ۲۰۲۱، گفت‌وگوی سطح عالی چین و آمریکا.

در برابر اتهامات بی‌اساس آمریکا، یانگ جیه‌چی(杨洁篪)، مدیر وقت دفتر امور خارجی چین گفت: «شما صلاحیت ندارید از موضع قدرت با چین صحبت کنید.»

گوانچا: گزارش اشاره می‌کند که «هرچند سازوکار مشورت‌های اقتصادی و تجاری چین و آمریکا تا حدی از شدت تنش‌ها کاسته، اما برای تضمین ثبات بلندمدت روابط اقتصادی دو کشور کافی نیست. چین و آمریکا در شرایط جدید نیاز دارند الگوی باثبات‌تری از تعامل اقتصادی ایجاد کنند.» به نظر شما برای «بازسازی یک الگوی باثبات‌تر اقتصادی»، چه طرح‌ها یا پیشنهادهای مشخصی مطرح است؟

وو چون‌سی: تخصص من حوزه مطالعات اقتصادی نیست و اینجا تنها می‌توانم نظرات شخصی‌ام را بیان کنم. نخست این‌که، سازوکار فعلی مشورت‌های اقتصادی و تجاری میان چین و آمریکا بسیار مهم است. پس از آن‌که آمریکا جنگ تجاری را آغاز کرد، این سازوکار در واقع به خط مقدم مدیریت تنش‌ها تبدیل شد. مهم‌ترین نقش آن همین است: مقابله با تبعات جنگ تجاری و جلوگیری از خارج شدن تنش‌ها از کنترل.

اما فراتر از این نقش فوری، اینکه آیا این سازوکار می‌تواند کارکردی گسترده‌تر ایفا کند یا نه، به شروط دیگری هم وابسته است؛ برای مثال اینکه آیا طرف آمریکایی واقعاً قصد دارد روابط دوجانبه را به سمت سلامت، ثبات و پایداری سوق دهد یا خیر.

به نظر من، زمان بروز مشکل جدی در روابط اقتصادی چین و آمریکا به بحران مالی ۲۰۰۸ بازمی‌گردد. آن بحران باعث شد الگوی تعامل اقتصادیِ شکل‌گرفته پس از پایان جنگ سرد دیگر قابل اتکا نباشد. از آن زمان، دو کشور عملاً در تلاش بوده‌اند تا الگوی تازه‌ای برای همکاری اقتصادی پیدا کنند. مثلاً در دوره دولت اوباما، دو کشور مذاکرات «توافق دوجانبه سرمایه‌گذاری» را پیش بردند. اما این توافق به دلیل اجرای استراتژی موسوم به «محور آسیا–پاسیفیک» توسط دولت اوباما و سپس روی کار آمدن دولت اول ترامپ، متوقف شد.

تلاش برای نوسازی الگوی همکاری اقتصادی تحت تأثیر عوامل ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک قرار گرفته است. اینکه چین و آمریکا بتوانند فرصت دوباره‌ای پیدا کنند تا روابط اقتصادی را بازسازی و تقویت کنند، بسیار مهم است. و شاید دشوارترین بخش ماجرا نه در حوزه اقتصاد، بلکه در عرصه سیاست و راهبرد باشد. در واقع، در حوزه اقتصادی چین و آمریکا کمبود ایده ندارند—حتی انواع طرح‌های خلاقانه وجود دارد—اما برای اینکه این ایده‌ها به واقعیت تبدیل شوند، نیاز به محیط سیاسی و راهبردی بهتری است.

گوانچا: گزارش اشاره می‌کند که سیاست ترامپ در قبال تایوان «گرایش سودمحور» دارد. آیا این به آن معناست که ممکن است در دوره دوم ریاست‌جمهوری او، مسئله تایوان را به‌طور کامل حل کنیم؟

وو چون‌سی: منطق این سؤال در واقع کمی عجیب است. شاید مسأله بیش از حد ساده‌سازی شده. درست است که ترامپ ویژگی «معامله‌گرانه» دارد؛ اما نباید این «معامله‌گری» او را بیش از حد تفسیر یا دست‌بالا بگیریم.

ضرب‌المثلی هست که می‌گوید: «هزار کار انجام بده، ده هزار کار انجام بده، اما معامله‌ای که ضرر دارد انجام نده.»

«معامله»‌ای که ترامپ از آن حرف می‌زند، در واقع آشکارا نوعی «فقط گرفتن و هیچ ندادن» است. نباید فریب برخی ظواهر را بخوریم.

درباره سیاست دولت ترامپ نسبت به تایوان، پژوهشگران مؤسسه ما اخیراً گزارشی منتشر کرده‌اند و علاقه‌مندان می‌توانند به وب‌سایت مؤسسه مراجعه کنند. اما نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است: مسئله تایوان «هسته مرکزیِ منافع اصلی» ماست. ما «سفت و محکم ابتکار عمل و حق مدیریت روابط دو سوی تنگه را در دست داریم». همچنین نباید تحلیل و برداشت ما از روابط دو سوی تنگه بیش از حد تحت تأثیر دیدگاه آمریکایی‌ها قرار گیرد.

گوانچا: در پژوهش‌های مربوط به مناقشه روسیه و اوکراین، شما مسیرهای مدیریت ریسک را به‌طور عمیق بررسی کرده‌اید. اگر این زاویه نگاه را به روابط چین و آمریکا تعمیم دهیم، به نظر شما در دوره ریاست‌جمهوری ترامپ، دو کشور برای مقابله با بحران در نقاط حساس منطقه‌ای مثل تنگه تایوان و دریای جنوبی چین، نیازمند ایجاد یا تقویت چه سازوکارهای مشخصی در زمینه پیشگیری و مدیریت بحران هستند؟

وو چون‌سی: پیشگیری و مدیریت بحران لازم و مهم هستند. به نظر من، پیشگیری از بحران مهم‌تر از مدیریت پس از وقوع آن است. بهترین شیوه پیشگیری از بحران در چنین مسائل حساسی این است که آمریکا به اصل چین واحد و سه بیانیه مشترک چین و آمریکا پایبند باشد؛ نه تحریک کند، نه از خطوط قرمز عبور کند.

وقتی بحران رخ داد، حتی اگر مدیریت شود، باز هم ریسک‌ها بالا هستند و پیامدهای منفی جدی دارند. البته وجود سازوکارهای مدیریت بحران بهتر از نبودن آن‌هاست. از این منظر، باید ارتباطات و سازوکارهای مشورت بین نهادهای ذی‌ربط دو کشور احیا و توسعه پیدا کند. ترامپ در دوره اول خود آشکارا علاقه‌ای به سازوکارهای مشورت رسمی نداشت و بسیاری از سازوکارهای مشورت بین چین و آمریکا متوقف شد. بعدتر در دوره بایدن برخی از آن‌ها احیا شد، اما همچنان محدود است.

در حال حاضر، چین و آمریکا در حوزه اقتصادی و تجاری سازوکار مشورت دارند و وزرای خارجه و دفاع دو کشور نیز تعاملاتی داشته‌اند. امیدواریم بر این اساس، دو کشور به‌صورت هدفمند سازوکارهای بیشتری برای مدیریت بحران احیا و تقویت کنند تا روابط چین و آمریکا «ثبات پیدا کند و به سمت پیشرفت حرکت کند».

پایان/

۲۵ آبان ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۰
کد خبر: 33854

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 1 + 3 =